تَرْک
مثل چرک های کثیف مانده اند روی پوستم. روی صورتم، دست هام، پاهای استخوانی ام، تمام تنم. باید به جان کندن هم که شده، بنشینم همه شان را از خودم بکنم. مثل شپش از مو. نه. مثل زالو. مثل زالو مانده اند روی دلم و فکر می کنم که دیگر خودشان هم خسته شده اند چون انگار دیگر خون گرمی توی روحم برای مکیدن نمانده. باید بکنمشان. به هر جان کندنی که هست! باید آزارها را ساکت کنم. شاید باید بنشنیم مفصل، یک دل سیر، برایشان همه ی گریه هایم را بکنم. با یک دوست، به تلافی همه ی گریه های تنهایی ام که توی خودم فرو می رفتم. بعد بپیچمشان توی یک دستمال سفید و پرت کنم پیش گذشته های دور که توانسته ام فراموش شان کنم.
فقط نمی دانم این گندی که این همه وقت به خودم زدم، چقدر طول می کشد تا پاک شود؟ میم می گوید می شود که طول نکشد. می شود هم آنقدر طول بکشد که ندانم چقدر. می ترسم باز هم تنها شوم. از دوباره تنهاشدن می ترسم...
- ۹۴/۰۶/۰۷