شبه‌جزیره‌ی سکوت و روشنایی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نل» ثبت شده است

چند مجهولی.

پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۲۹ ب.ظ

کز کرده بودم زیر پتو. آن ها اگر بودند لابد می گفتند که با اتفاقات کوچک از هم می پاشم. اما حقیقت این است که از سرعت زندگی و روزمرگی های خودم و آدم هام خسته بودم. که می ترسیدم. که مدت ها بود همه چیز مانده بود توی دلم...

 

 - چرا نمی خوای همینی که هست رو قبول کنی؟

 - قبول می کنم ولی...

 - ولی همه ی کارات نشونه ی دست و پا زدنه!

 - سخته. دردم می آد. هی یادم می آد و دردم می آد.

 - دست و پازدنت دردش رو بیشتر می کنه. هر چی بیشتر تقلا کنی زخمت عمیق تر می شه میم...

 - ...

 - تو هر کاری می تونستی کردی. همیشه.

 - هر بار که از خواب بیدار می شم، یهو همه چی یادم می آد. دست و پام انگار لمس می شه و نمی تونم تکون بخورم... تا چند دقیقه انقدر همه چی تلخه که می خوام چشمامو ببندم و همه چی تموم شه، درست همون وقتی که داره شروع می شه!

 - فراموشش کن. 

 - نمی تونم نل. یه بخش از زندگیمه -که اتفاقا ازش شرمنده و ناراحت هم نبودم!-

 - آدمای دیگه رو هم ببین. بین این همه هست چرا گیر می دی به هرچی که نیست؟

 - نکته همینه که فکر می کنم هیچ هستی "واقعا" وجود نداره

 - می دونی که داری چرند می گی. خسته م نکن... 

 - تو هم بذار برو.

 - خفه شو

 - بدون خداحافظی هم برو!

 - خفه شو... 

 

کز کرده بودم زیر پتو و خفه شده بودم...

  • ساکن (میم‌سین)

without any destination

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ق.ظ

نل؟ چه شد که دوباره رفتی؟ و دیگر هم برنگشتی؟ من آرام نشسته بودم روی مبلِ طوسی، و منتظر بودم یک روز بعد از طلوع آفتاب یا وقت غروب, یا شاید هم وقتی که تازه چشم‌هایم گرم خواب می‌شود، تلفن کنی و بگویی خب، برگشتم. اما تو نیامدی. انتظار من روی مبل وا رفت. صبر من به خودش ماسید. من الان پشت پنجره‌ی قطار نشسته‌ام نل. همیشه دوست داشتیم با هم برویم سفر. اما نرفتیم. چون همه چیز عوض شد و تو برنگشتی. من این نامه را باید به کجا پست کنم نل؟ واقعا نمی‌خواهی راهی برای شنیدن کلمات من پیدا کنی؟ کلمات ذهن من به تو احتیاج داشتند نل. چشم‌هایم هم به تو احتیاج داشتند، چون اشکی که تو باعث جمع‌شدنش می‌شدی با باقی اشک‌ها فرق داشت. من امید بسته‌ام نل. روی مبل طوسی، کنار انتظار وارفته و صبر سردم هنوز کمی امید هست. کاشتمش کنار یکی از بنفشه های آفریقایی-که جا گذاشته بودی‌اش- تا جوانه بدهد.که ادامه داشته باشد. آخر می‌دانی که. برای دل ِتنگ، امید از هرچیزی واجب‌تر است.

  • ساکن (میم‌سین)