شبه‌جزیره‌ی سکوت و روشنایی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی دیگران» ثبت شده است

سبز کدر

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ب.ظ

خانم ارباب رجوع دستبندی به دست دارد درست به رنگ روسری تو، توی آخرین قراری که با هم داشتیم. به رنگ آخرین تصویر زنده ام، وقتی که نشستی توی تاکسی سفید قدیمی و آرام آرام در ترافیک غرب تهران دور شدی. چقدر می گذرد؟ دو سال. فکر می کنم که دو سال و سه ماه. یادم هست که خرداد آن سال طوفان سختی گرفته بود و ما وسط آن طوفان بودیم. وسط طوفانی که همه ی آدم ها را جمع کرده بود توی مغازه ها و خانه ها و درها و پنجره ها را بسته بود. درخت های خیابان را مستِ مست کرده بود و ما را هم! که دیوانه وار، ایستاده بودیم وسط پیاده رو، می خندیدیم و می چرخیدیم... درست دو سال و سه ماه از خاطره ی آن رنگ می گذرد و نمی دانم چرا باید همین حالا که سخت مشغول کار کردنم تا بتوانم مرخصی سه روزه ام را بگیرم و به تمرکز احتیاج دارم، فکرش بیاید سراغم. آن هم با دیدن رنگ دستبند زن میانسالی که همراه دختر جوانش آمده و برای مشکلات گذرنامه اش این اتاق و آن اتاق می رود. شیفته ی سفر بودی... همه ی پول هایت هم خرج همین می شد. بعدترها همیشه با خودم فکر می کردم که آخرش یکی از همان سفرها تو را از من گرفت. یکی از همان سفرهایی که ازشان بدم می آمد و فاصله ی بین حرف زدن هایمان را طولانی می کرد. من اما حالا بعد از دو سال دارم تنهایی می روم سفر. فکر می کنم که شاید کمک کند. خانم سین می گفت باید خودت را پیدا کنی. راست می گفت. من همیشه به دنبال دیگری بودم. دیگری ای که برای من باشد و حفره های پیدا و ناپیدای روحم. مثلا به دنبال تو، یا به دنبال یک مرد توی زندگی ام که دوستش داشته باشم و دوستم داشته باشد. اما دست هایم همیشه خالی مانده چون می دانی که، دنیا همیشه این طورها با آدم تا نمی کند. این طورهایی که دلش دوست داشته باشد. حالا اما فرق می کند. حالا فکر می کنم که این ها همه اش بهانه است. حتی تو هم بهانه ای. تمام این فکرها هم بهانه است. آدم باید "خودش" را پیدا کند. حتی همین حالا دارم توی خاطرات تو دنبال خودم می گردم. دنبال کسی که جا ماند توی طوفان خرداد دو سال پیش‌. توی رنگ دستبند خانم ارباب رجوع. توی ساعت حرکت یک بلیت پرواز. نوزده و پانزده دقیقه ی عصر روز جمعه…

 

پ.ن:
خانم ارباب رجوع ناامیدانه به برگه ی توی دستش نگاه می کند و می رود برای نوبت اداری بعدی...

  • ساکن (میم‌سین)

the lives of others-2006

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۴ ب.ظ

توی این فیلم نه کریستیا عجیبه، نه درایمان، نه همف. همه شون رو می شه درک کرد، می شه تصور کرد، می شه به یاد آورد...
توی این فیلم، عجیب ویسلر ه. مامور HGW XX/7.
فکر می کنم که چی تونست مامور هاگ و بیست و هفت رو، از چیزی که اول فیلم بود تبدیل کنه به چیزی که آخرش بود... چی تونست؟
فکر می کنم که چه چیزی ازش عبور کرد که اون کارها رو بکنه... چه چیزی فیلم رو به اینجا کشوند... "زندگی"؟!

انگار باید یه بار دیگه ببینمش. اگه توانش رو داشته باشم!

 

پ.ن: 
اولریش موئه... 
هوف!

  • ساکن (میم‌سین)