عروسک مسافر.
«السی عزیز، پیش از هر چیز، مرا ببخش که به این سرعت از پیشات رفتم، بیآنکه از تو اجازه بگیرم. میبینی که متاسفم و امیدوارم که از دستم عصبانی نباشی. گاهی ناخودآگاه کارهایی میکنیم که دست خودمان نیست، یا واکنشهایی غیرمنتظره به آنچه غریزهمان به ما حکم میکند، و بر خلاف میلمان باعث رنجش دیگران میشویم. با تو بد کردم، درست است؟ اما واقعیتش این است که خداحافظیها همیشه تلخاند، و من نه میخواستم که تو گریه کنی، و نه اینکه وادارم کنی بیشتر از این پیشات بمانم. بدیاش این بود که تو اجازه نمیدادی ترکات کنم و من ناچار شدم این کار را بکنم. السی من تو را خیلی دوست دارم، آنقدر که نه طاقت دیدن گریهات را داشتم و نه اینکه تو گریهام را ببینی. حالا میدانم از اینکه فهمیدی حالم خوب است خیالات راحت شده و برای هردویمان خوشحالی.
السی، باید بدانی که زندگیکردن یعنی پیش رفتن، و از هر لحظه و موقعیتی استفاده کردن. تو هم چند سال دیگر همین کار را میکنی. ما آدمها و عروسکها با گذشت عمر مجبور میشویم که ذره ذره روی خیلی از احساسات و علاقههایمان پا بگذاریم. این نیروی حیات ماست. پس از سالها در کنار تو بودن، حالا من خوشبختترین عروسک دنیا هستم، چون از انرژی لبریزم. امیدوارم که تو هم خوشحال باشی و حتی بیشتر از من، چرا که من هستیام را مدیون توام. تو از من مواظبت کردی، سواد یادم دادی، دوستم داشتی و باعث شدی که عروسک خوبی باشم. حالا که آماده میشوم تا زندگی تازهام را آغاز کنم، سوای اینکه برای جدایی از تو غمگینام، ولی برایم بسیار زیبا و دلنشین هم هست، چرا که به لطف تو حالا آزادم تا زندگیام را بسازم.»
جوردی سیئررا ای فابرا
پ.ن:
تسکین تلخیست...
باید کتاب را خوانده باشید-و حال مرا تجربه کرده باشید- که بدانید چه می گویم.
- ۰ نظر
- ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸