without any destination
نل؟ چه شد که دوباره رفتی؟ و دیگر هم برنگشتی؟ من آرام نشسته بودم روی مبلِ طوسی، و منتظر بودم یک روز بعد از طلوع آفتاب یا وقت غروب, یا شاید هم وقتی که تازه چشمهایم گرم خواب میشود، تلفن کنی و بگویی خب، برگشتم. اما تو نیامدی. انتظار من روی مبل وا رفت. صبر من به خودش ماسید. من الان پشت پنجرهی قطار نشستهام نل. همیشه دوست داشتیم با هم برویم سفر. اما نرفتیم. چون همه چیز عوض شد و تو برنگشتی. من این نامه را باید به کجا پست کنم نل؟ واقعا نمیخواهی راهی برای شنیدن کلمات من پیدا کنی؟ کلمات ذهن من به تو احتیاج داشتند نل. چشمهایم هم به تو احتیاج داشتند، چون اشکی که تو باعث جمعشدنش میشدی با باقی اشکها فرق داشت. من امید بستهام نل. روی مبل طوسی، کنار انتظار وارفته و صبر سردم هنوز کمی امید هست. کاشتمش کنار یکی از بنفشه های آفریقایی-که جا گذاشته بودیاش- تا جوانه بدهد.که ادامه داشته باشد. آخر میدانی که. برای دل ِتنگ، امید از هرچیزی واجبتر است.
واقعا :)