شبه‌جزیره‌ی سکوت و روشنایی

از خوراکِ این روزها

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ب.ظ

پینک‌فلوید توی گوشم آهنگی می‌خوند که هنوز لیریکسش رو نخونده بودم و نمی‌تونستم همه‌شو بفهمم. با این حال، اون قدری بودم که همه‌ی wish you were here هاش رو متوجه باشم. قشنگ بود... پینک‌فلوید توی گوشم می‌خوند و همین‌طور که پاییز کم‌جون و خوش‌طعم اوایل مهرماه جریان داشت، فرنی و زویی رو ورق می‌زدم و دیالوگ‌هاشون رو، چندباره می‌خوندم...

حال غلیظ سیالی بود که می‌تونستم بالا بیارمش.

 

مطمئن نیستم که لبخندی داشتم یا نه
اما خوب بود...

 

 

پ.ن:
بادی گِلَس... 

آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه، با گلوی پاره و خونی که آروم آروم می‌ره تا بمیره، و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه‌ی قشنگ روی سرش از کنارش بگذره، باید بتونه خودشو رو یه بازو بلند کنه ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه می‌رسه.

 

  • ۹۴/۰۷/۰۷
  • ساکن (میم‌سین)

wish you were here

فرَنی و زویی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی